محل تبلیغات شما



نویسنده اثر شهروز براری صیقلانی رمان نویس محبوب ایرانیان کتاب و بست و روی تخت دراز کشید.نگاهش را به باران که به تندی خود را بر شیشه می کوبید دوخت. چشمانش گرم می شد که با صدای فریاد و گریه ای بلند شد.صدای نیکا بود. هراسان خود را به اتاق او رساند.نیکا در رختخواب دست و پا میزد. به طرفش رفت و صدایش زد. تکانش داد. نیکا چشم باز کرد و با وحشت به او خیره شد. بلندش کرد و گفت:اروم باش.خواب دیدی. نیکا با وحشت در اغوشش فرو رفت و گفت: من و تنها نزار.
ماوراءالطبیعه . در حالی که با انگشتانش روی فرمان ضربه میزد نگاهش را به چراغ قرمز دوخت. صدای بوق ماشین ها با صدای پخش ماشین در هم پیچیده و ازارش می داد.نگاهی به ساعتش انداخت. و پخش را خاموش کرد. چراغ سبز شد به سرعت روی گاز فشرد.ماشین از جا کنده شد. با سرعت پیش می رفت. وارد اتوبان شد.نگاهش به اینه بود. پژویی به سرعت پیش می امد و از میان ماشین ها لایی می کشید. ماشین به کنارش رسید.صدای اهنگ ناهنجاری با صدای بلند به گوش می رسید.پوزخندی بر لب اورد.
لای درز پنجره ی چوبی کلاس نسیمی رهگذر عطر شیرینت را برایم آورد نمی دانم چرا امروز دلم هوایت را می کند؟!؟!؟! همین امروزی که با بی رحمی پا روی دلم گذاشتی و حصار دلم را پایمال کردی و با بی رحمی گفتی من میروم تا تو بدانی رفتی ام!!! و حال که تو رفتی دلم فقط تو را میخواهد هوسی در سینه ندارم برگرد برگرد و فقط مثل برادر و کوه پشتم بمان فقط با من بمان بیرحم ترین موجود زمین مهرت در دلم نشسته برگرد برگرد و بگو من بدون چشمانت چه کنم؟!؟ ***********زنگ آخر به صدا درآمد
رمانسرا . کلیک نمایید. . دخترونه سانسور نشده . نویسنده اثر؛ شهروز براری صیقلانی پست بانک رمان نگین که صدای آرش را شنیده بود نمی دانست چه عکس العملی از خود نشان دهد. به همین دلیل ترجیح داد همان طور خونسرد روی مبل بنشیند در همین افکار بود که ناگهان با صدای آرش رشته ی افکارش پاره شد.آرش: اجازه هست؟نگین: اختیار دارید خونه ی شماست من اجازه بدم.آرش: نه خوشم اومد با ادب و فرهنگم هستی و بر روی مبل کنار نگین نشست.نگین: جای دیگه ای برای نشستن نبود؟آرش: آخه من به این
کانون نویسندگان ایران رمان . تابوشکنان رمان عاشقانه نگین پارت سوم نویسنده شهروز براری صیقلانی ، نگین با گریه تمام قضیه را برای نیما تعریف کرد و در آخر ادامه داد: نباید گولشو می خوردم تو میگی چی کار کنم؟ نیما چنگی در موهایش زد و گفت: من مطمئنم، دروغه باور کن قسم می خورم دروغه، آرش واقعا عاشق توئه، اینو از من که دوستشم بپرس. هر چی باشه ما پسرا بهتر حال هم دیگه رو میفهمیم. نگین: پس این دختره چی میگه؟ آرش و پیام رو از کجا میشناسه؟ نیما: نمیدونم ولی مطمئنم
رمانکده اندروید . رمانسرای مجازی . آموزش نویسندگی خلاق . با شنیدن صدای آرش، دوباره تپش قلب نگین شروع شد و به سرزنش خود پرداخت، که چرا آرش این بلا رو سر خودش و او آورد. چقدر دلش می خواست الان در اتاق آرش و کنارش بود و آرش برای او ویولون می زد و همین طور که در این فکر بود به در بسته ی اتاق آرش زل زده بود. آرزو کنار نگین آمد و گفت: می بینی؟! شده یه دیوونه ی تمام کمال. الان میرم میگم بس کنه میخوام درس بخونم، و نگین بدون هیچ عکس العملی فقط دید که آرزو به سمت

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

پرسش مهر